بایگانی:
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
07/01/2003 - 08/01/2003
09/01/2003 - 10/01/2003
10/01/2003 - 11/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
03/01/2005 - 04/01/2005













 

خانه
یخِ مذاب، برتراند الیزابت
McEs, A Hacker Life
قاصدک




























یخ نازک، برتراند الیزابت
 

 

گمانم متوسطِ طول‌ِ مقالات‌ِ فارسی که این روزها لینک‌شان می‌گردد در یکی-دو سال‌ِ اخیر دو برابر شده است. +


   

 

خداحافظ اسفندیار مغموم


   

 

از فوایدِ فراوانِ دیدنِ دی‌وی‌دی همانا قطعاتِ جانبیِ فیلم است که نصیب می‌شود و گاه از خودِ فیلم نیز مهم‌تر است. گمان کنم این‌جا از این لحظه بیش‌تر محلِ مزخرفاتِ سینماییِ نگارنده باشد.


   

 

قلقلی جان که امید آش‌َت را حرام فتوا داد، من برای که بنویسم؟ آین‌جا که خواننده ندارد!


   

 

دارم با یک غریبه چت می‌زنم. می‌گوید شقایق است نام‌َش. من اما به آن می‌اندیش‌َم که ریش‌َش چه اندازه بلند است!


   

 

امشب رفته بودم یک شبِ فیلمِ اسلو. انجمن‌های دانش‌جوییِ چهار کشور میزبان بودند: بلغارستان، لهستان، روسیه و اوکراین. به غیر از آن‌که باقلواشان را خوردم که عالی بود، بلغارها در بخشِ اولِ برنامه برای‌مان کارتونِ «سه کله پوک» پخش کردند. همان سه تا که در کودکی از تلویزیونِ ج.ا. دیده‌ایم. دوتاشان شلوارِ آبی داشتند، دیگری قرمز. تازه به ارزشِ موسیقیِ متنِ زیبای آن پی بردم! پس از آن لهستان بود که خوب بس موردِ علاقه‌ی من است. قطعه‌ای کوته پخش کردند به نامِ «تانگو» که از قضا شنبه‌ی همین هفته در فستیوالِ انیمشن‌های لهستانی نیز دیده بودم. بسیار زیبا و عجیب است. چیزِ جدیدی‌ست. فیلمِ روس هم بد نبود.

گفتم فستیوالِ انیمیشن‌های لهستانی؛ متاسفانه یک از چهار بخش را توانستم بروم. محشر بود. سعی می‌کنم روی شبکه اثری ازشان پیدا کنم.

خوش و خرم باشید.


   

 

ماه به در شد و نمره‌ای دیگر بر نمراتِ قاصدک رقم زدیم.
می‌توانید بدونِ کاهش از کلیتِ مساله این شماره را ویژه‌نامه‌ی صاحبِ این سطور بشمارید. پس گرچه قاصدک را قد و اندازه‌ی آن که گوشه‌ی چشمِ شما به خود دارد نیست، نظرِ لطف از زحماتِ من برنتابید. باشد که از خجالت‌تان ذره‌ذره به در آیم. دو ترجمه نیز در آن‌جا خواهید یافت، که گمان می‌کنم بد از کار به در نیامدند.


   

 

و عیدتان مبارک.


   

 

حالا می‌شود هفت ماه که دیارِ کفر را به دیارِ کفر ترک گفته‌ام. اگر زندگی توان‌ی باقی گذارد به این دیار هم می‌رسم، که بس دل‌َم گرفته‌است خود. نوشتن خود حال‌ی می‌خواهد و رمق‌ی و دلی خوش. تا شب را به دختر و روز را به خواب و مابین را به دیگر ابتذال تلف می‌کنم همان به که قلمم در سینه بسته بماند و یاران را به خوابِ خود راه ندهم.

چند صباحی‌ست که شهوت‌ی برای ترجمه پیدا کرده‌ام. سیگار هم باز می‌کشم. در قاصدک هنوز وقت می‌گذرانم و تلاش می‌کنم دست‌ی به کاغذ داشته باشم هنوز. از دلایلِ دیگرِ گرفتاری آن بگویم که به ترجمه‌ی کتاب‌ی دل بسته‌ام که با حسابِ مدرسه و کار، توانِ چندانی به جای نمی‌گذارد. تصمیم داشتم تا در فرصتی به تارنماهای چندگانه سر و رویی تازه ببخشم با سروری جدید و ... که کاری‌ست عظیم. پس به مقدساتِ هرکدام‌تان قسم که در همین محضر در خدمت خواهم بود. بر بزرگی‌تان ببخشایید و لطفِ خود از این حقیر دریغ نفرمایید. باشد که دیگر با خدایم محشور نفرمایید.


   

 

ساعت ششِ صبح است. یک لحظه با خود گفتم الان که از خوابگاه به سمتِ دانش‌گاه می‌روم، از سیگارفروشی‌ِ روبرو یک نخ مارلبوروِ بلند می‌گیرم و حالِ دنیا... لحظه‌ی بعد یادم آمد نه تهران هستم، نه شریف، نه خوابگاهِ زنجان، نه الان اصلا هوا روشن شده...


   

 

بالاخره این آهنگِ دیوانه‌کننده‌ای که در مالهالنددرایو خوانده می‌شد را یافتم. از این‌جا بردارید. سه مگ است. این هم درباره‌ی خواننده.


   

 

سرم دارد از درد می‌ترکد. اولین بار است که معنای این عبارت را با تمامِ وجود درک می‌کنم.


   

 

خدای‌ش را شکر گویید که ترم‌ی دیگر بگذشت و جان‌مان بنگرفت.


   

 

آمدیم منت‌کشی. قلقلی جان روی بر ما ترش مکن که هوا خود بس ناجوان‌مردانه سرد است در این گوشه‌ی کره‌ی خاکی، دل‌مان دیگر سردتر مکن. اگر آدرسِ مبارک را بر ما پست‌برقی فرمایید کارتِ تبریکِ سال نوتان را فردا روانه‌ی دیارِ یار می‌کنیم. امضا: حقیرِ خاکِ کوچه‌تان، برتُراندو اُلیزابتتا


   

 


   

 

این یکی را خیلی زیبا گفت: «دوستت دارم» یعنی «خدای درونم خدای درونت را میبیند».


   

 

پنج سال گذشت...


   

 

قاصدک‌آنلاین - نشریه دانشجویان دانشگاه‌های تورنتو


   

 

بابا نظری بیفکنید. لابد این‌جا تعطیل است. به علتِ تغییرِ شغل. باز این McEs نظر و آمار ندارد، نمی‌فهمم که کسی نمی‌خواندش!


   

 

دیشب نخوابیدم.
پس‌فردا باید کلی کار تحویل بدم.
امروز هم شروع نکردم.
الان هم حوصله ندارم شروع کنم.
امروز هیچی هم نخوردم.
چون وقتی خوابیدم ۱۱ صبح بود و وقتی بیدار شدم ۴ عصر.
و وقتی یادم آمدم باید چیزی بخورم دیگر دیر شده بود.
و کنیاک‌َم را نوشیدم تا تمام شد ولی حتی گرم نشدم.
و الان ۱:۳۰ صبح است.
و چون کم خوابیدم سرم درد می‌کند.
و چون دیر بیدار شدم خواب‌َم نمی‌برد.
و این وقتِ شب کسی نیست که سرم را گرم کند.

چرا اِنقد غر می‌زنی؟

اگه صبح بیدار شوم و ببینم دلیلی برای غر زدن ندارم، می‌فهمم مرده‌ام.


   

 

bertrand_elizabeth at yahoo dot com

This page is powered by Blogger.