سلام،
اخیرا خیلی روی حل دستگاههای خطی معادلات و/یا نامعادلات و بهینهسازی توابع با داشتن چند محدودیت کار میکنم.
من عاشق این ریاضیات و البته عاشق دیلن هستم، در نتیجه نوعی رابطه بین آنها یافتهام.
البته نمیگویم کسی میتواند واقعا این کار را بکند، فقط گمان میکنم این مقایسه جالب است.
احمقانه به نظر میرسد، ولی، خوب، دوستش دارم!
میتوان به یک آهنگ به شکل یکسری مجهول و مجموعهای از محدودیتها (معادله یا نامعادله) نگاه کرد.
تکتک کلمات و عبارات آهنگ که بهتنهایی معنیِ بدیهی ندارند مجهولها را تشکیل میدهند.
خودِ آهنگ (بندها، جملهها، موسیقی، ...) محدودیتهای روی مجهولها را تشکیل میدهند (آهنگ به نوعی معنی کلمات را محدود میکند).
خوب، پس حالا، یک دستگاه معادلات داریم. اگر حلَش کنید، معنیاش را مییابید. اما نکته این است که، این جواب (در آهنگهای دیلن) تقریبا هیچوقت یکتا نیست؛
تعداد مجهولها بسیار بیش از تعداد معادلات است. پس، پاسخ یک نقطهی مشخص نیست بلکه یک خط، یک صفحه، یا یک زیرفضای از بعد بالاتر است. این یعنی آهنگ دارای نامتناهی معنی است که در زیرفضایی مشخص جای میگیرند. آنچه جالب است، این است که میتوانید هر نقطهی دلخواهی حتی خارج از این زیرفضا را انتخاب کنید و نزدیکترین پاسخ به آن را بیابید.
این یعنی میتوانید هر معنی دلخواهی برای یک آهنگ را انتخاب کنید، و تقریبا همیشه برداشتی [خوانشی] بسیار نزدیک به آن از آهنگ بیابید.
اما واقعا، اعتقاد دارم که ریاضی و هنر ریشهای یکسان دارند و به نوعی موازی با یکدیگر رشد میکنند.
در یک کار بزرگ ریاضی همان نوع هوشمندی را مییابید که در یک اثر بزرگ هنری.
زیرا ریاضیات یک هنر است!