داشتم میاندیشیدم که چه تعادل پایداری در دنیای ما برقرار است. و چقدر برایَش زحمت میکشیم. برای مثال وقتی شمارِ ما انسانها بالا میرود و جا بر ما تنگ میشود، بعضی از ما که فداکارترند، از شمارِ درختانِ جنگل میکاهند تا دنیا به تعادل پیشینَش بازگردد. یا وقتی جمعیت ما بیشازحد زیاد میشود، و آن عده که باید جای را برای دیگران بگشایند گوششان بدهکار نیست، عدهی دیگری بسیج میشوند، و با کشتن عدهی مجرم، تعادل و آسایش را به دنیا باز میگردانند. به محض آنکه در پاسخ به درخواستِ نهفته در اعمالِ ما انسانها دمای کره تصمیم به بالارفتن میگیرد، کوههای یخی آن را بیپاسخ نگذارده، و شروع به آبیدن(!) میکنند. این همه تعادل نی نشان از خدایی عالِم و دانا، بلکه نشان از سازمانی منسجم دارد که ما خود آن را اینگونه عادت دادهایم که خودمتعادل بار آید.