در میان خواب و بیداری، گفتگوی خدایان با وانگ را در رویا نظاره میکنم. اگر وینامپام را درست تنظیم نکرده باشم، با صدای بلند ایندفلش از خواب میپرم.
برگرفته از زن خوب ایالت سچوان اثر برتولت برشت
(بار دیگر خدایان در رویای آبقروش ظاهر میشوند. وانگ روی کتاب بزرگی به خواب رفته است. موزیک.)
وانگ: سروران، چه خوب شد که آمدید. اجازه بدهید مطلبی را با شما در میان بگذارم، مطلبی که خیالم را سخت ناراحت کرده است. این کتاب را در کلبهی ویران کشیشی که پس از ترک آن در کارخانهی سیمان مشغول به کار شده، پیدا کردم و در آن به فصل شگفتآوری برخوردم که اکنون برایتان میخوانم. گوش کنید. (با دست چپ کتابی خیالی را که ظاهرا روی زانوانش قرار دارد ورق میزند و آنرا به قصد خواندن جلوی روی خود می گیرد، در حالی که کتاب واقعی بجای خود باقی میماند.
وانگ: «در منطقهی سونگ محلی وجود دارد که آن را جنگل مقدس مینامند. در آنجا درهتهای کاتالپ و سرو و توت فراوان میروید. عدهای برای ساختن لانهی سگهاتشان درختهایی را که یکی دو وجب قطر دابند قطع میکنند، برخی که ثروتمندتر و با شخصیتترند درختهای قطورتر را میبرند تا از چوب آنها برای خویش تابوت بسازند و پارهای درختهایی را که هفت هشت وجب قطر دارند میاندازند و چوب آنها را در ساختمان ویلاهای مدرنشان به مصرف میرسانند. به این ترتیب هیچکدام از این درختها عمر طبیعی نمیکنند و در نیمه راه زندگی با اره و تبر از پا در میآیند. چنین است ثمرهی مفید بودن.
خدای اول: پس هر چه بیمصرفتر باشی بهتر است.
وانگ: لااقل خوشبختی تو بیشتر تامین میشود. آنکس که از همه بدنهادتر است، خوشبختتر است.
خدای اولی: چه چیزها که نمینویسند.
خدای دومی: حالا چرا این موضوع ترا این چنین آشفته کرده است؟
وانگ: سرور من، به خاطر شنته. او در عشقش شکست خورد چون حاضر نشد به اصول نوعدوستی پشت پا بزند. سروران من، شاید او برای دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم زیاده از حد خوب است.
خدای اولی: مزخرف نگو، ای سست عنصر درمانده! ظاهرا شپشهای شک و تردید نصف وجود ترا خوردهاند.
وانگ: البته، سرور من. خیلی معذرت میخواهم. فقط فکر کردم شاید شما بتوانید جلوی این کار را بگیرید.
خدای اولی: نه، امکان ندارد. همین دیروز دوست ما (به خدای سومی که زیر چشمش کبودشده اشاره میکند) در یک دعوا دخالت کرد و نتیجهاش این شد که میبینی.
وانگ: ولی او مجبور شد دوباره پسرعمویش را به کمک بطلبد. او آدم همهفنحریفی است. این مطلب به تجربه به خود من ثابت شده. اما در این مورد از او هم کمکی ساخته نبود. ظاهرا مغازه از کف رفته است.
خدای سومی: (با نگرانی) شاید بهتر باشد به او کمک کنیم.
خدای اولی: به عقیدهی من او باید متکی به خود باشد.
خدای دومی: (با لحنی جدی) چهرهی انسان خوب در موقعیتهای دشوار بهتر آشکار میشود. رنجکشیدن انسان را از پلیدیها میآلاید.
خدای اولی: ما تمام امیدمان را به شنته بستهایم.
خدای سومی: حاصل جستجوی ما چندان رضایتبخش نیست. اینجا و آنجا سرنخی پیدا کردهایم یا با حسننیت و رفتار شابستهای روبرو شدهایم، اما خوببودن شرایط سنگینتری دارد. اگر هم گاه و بیگاه به آدمهای خوبی بربخوریم، آنطور که شایستهی مقام انسانیت است زندگی نمیکنند. (با لحنی خودمانی:) پیدا کردن محل خواب از همه دشوارتر است. از پرهای کاهی مه به سر و روی ما چسبیده، میتوانی حدس بزنی که شبها را در کجا بهسرآوردهایم.
وانگ: اقلا نمیتوانید...؟
خدایان: نه، ما فقط ناظریم. - اطمینان داریم که انسان نیکنفس ما به تنهایی راه خود را در این دنیای ظلمانی خواهد یافت. کشیدن این بار سنگین بر نیروی او خواهد افزود. ای مرد آبفروش، کمی صبر داشته باش، آنگاه به چشم خود خواهیدید که پایان شب سیه... (شمایل خدایان نامشخصتر و صدایشان آهستهتر میشود. سرانحام خدایان از نظرها ناپدید شده و صدای آنها دیگر به گوش نمیرسد.)