ساعت هفت صبح، جمعه، عاشورا!
میدان آزادی، هوای پاکیزه، باد خنک، آفتاب تند و مایل!
گویی پس از هیاهوی شب قبل حال دیگر همه دست به دست هم دادهاند تا لحظهی شهادت حسین را هر چه باشکوهتر نقش زنند.
دیربازی بود که هوای تهران را این اندازه پاک ندیده بودم. دود سیاهی نیست که موهایت را در بازتاب آینهگونش شانه کنی. ترافیک کم روز قبل و باران زیبای شب قبلترش چه زیبا ساخته است! خیابان خلوط. صدای آواز پرندگان شنیده میشود. ازجوانهی برگهای درختان اما، همچنان خبری نیست.
در افروختن سیگار تردید میکنم. در جدال بین تصویر روشن و محو، و تصویر تیره و واضح، روشن را انتخاب میکنم و عینک را از چشم برمیدارم. فضایی ایدهآل برای پیادهروی صبحگاهی تا شیرپلا، اما بازمیگردم و تا ساعاتی پس از ظهر میخوابم.