کوچکتر که بودم، شاید اول راهنمایی، دوستی داشتم که نمیدانست چرا بانوان گرامی از در خانه که خارج میشوند چادر و روسری و ... میگذارند و وقتی به منزلی دیگر رسیدند بر میدارند. دوستم به اینها به عنوان پوشش و لباسی نگاه میکرد که استفادهی آن مرسوم است. وقتی اولین بار جملهای چون «پس شما هم با رژیم نسیتید.» به او گفتم، شدیدا تعجب کرد و رفت و به مادرش گفت که فلان کس چنان گفت و بهمان. آخر آنوقت تقریبا هیچ نمیفهمید. برایش توضیح دادم که آنچه دولت و لایههای بالاترش انتظار دارند آن است که این چیز مزخرف به نام حجاب در همهجا، از جمله منازل و میهمانیها نیز رعایت شود و ....
حالا حکایت ماست، پسفردا دیگر نوجوان بیچاره نمیداند که چرا مردم یازده ماه از سال را به میگساری و زنبارگی و پدرسوختهبازیهای دیگر میگذرانند و یک ماه را گریه میکنند. او نیز گمان میکند اینگونه بوده است و باید باشد.