بایگانی:
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
07/01/2003 - 08/01/2003
09/01/2003 - 10/01/2003
10/01/2003 - 11/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
03/01/2005 - 04/01/2005
داغ













 

خانه
یخِ مذاب، برتراند الیزابت
McEs, A Hacker Life
قاصدک




























یخ نازک، برتراند الیزابت
 

 

در مراسمِ شبِ هفتمِ دکتر نوربخش، آخوندِ مجلس چنین می‌گفت:

... امام سجاد کودکی را می‌دید، می‌پرسید: «چند ماه‌َش است؟»، می‌گفتند: «شش ماه». ایشان سرش را پایین می‌انداخت و شروع می‌کرد به گریستن [حالا نگریْ و کِی بگریْ.]، پس از مدتی که عده‌ای جمع شدند و از یک‌دیگر دلیل اشک ریختنِ این شخص را می‌پرسیدند، ایشان سر بلند می‌کرد، و می‌فرمود: «یادِ برادرم افتادم» و می‌رفت. مردم از هم می‌پرسیدند که چه بر سرِ برادرش آمده و آن‌ها که می‌دانستند، می‌گفتند برادری چهارماهه داشت به نامِ فلان که سربریدند، «چه کسی سر برید»، «فلانی»، «فلانی کیست؟»، «فلانی رییس لشکرِ بهمانی»، «بهمانی کیست»، ...، «یزید کیست؟»، «پسرِ معاویه»، و این‌جا بود که مردم فریاد بر می‌آوردند «مرگ بر معاویه». پس امام گریه‌کردن‌َش کارِ سیاسی بود...

اگر هنوز نخوانده‌اید، تحریفاتِ عاشورا را بخوانید.


   

<< بایگانی
<< داغ
 

bertrand_elizabeth at yahoo dot com

This page is powered by Blogger.