بایگانی:
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
07/01/2003 - 08/01/2003
09/01/2003 - 10/01/2003
10/01/2003 - 11/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
03/01/2005 - 04/01/2005
داغ













 

خانه
یخِ مذاب، برتراند الیزابت
McEs, A Hacker Life
قاصدک




























یخ نازک، برتراند الیزابت
 

 

گاهی در مقابلِ بعضی رفتارهای پدرها و مادرها نمی‌توانم نخندم.

به‌یاد دارم باری در کودکی، در خانه‌مان چیزی خراب شد، دقیق‌َش این است که سیمِ آداپتورِ فلان چیز بریده شده بود، به گونه‌ای که انگار کسی آن را با تیغ بریده است. پس از آن‌که پدرجان آن را بریده یافتند، من، خواهر، و برادرم مامور شدیم تا پاسخی برای سوالی بیابیم. ما که (تصادفا) در این مورد بی‌تقصیر و بی‌خبر بودیم، به هر در زدیم که نامطلع‌یم، لیک مقبول نیفتاد. پس تصمیم گرفتیم که برادرِ بی‌چاره که از ما دوتای دیگر مظنون‌تر بود، تقصیر را به عهده بگیرد. رفت و گفت (با لحنِ خود می‌نویسم): «اکنون که خوب می‌اندیشم یادم می‌آید که من آن سیم را کشیدم و/تا پاره شد!». قاضی که نمی‌خواهد در نقشِ پدریِ خود کم‌ترین خللی راه دهد، و نمی‌تواند قبول کند که فرزندش دروغ بگوید، با این پاسخ که «این سیم به گونه‌ای بریده نشده است که اثرِ کشیده‌شدن باشد» اتهام را نمی‌پذیرد. پس از چندی بیش تفکر، که راه‌ی نیافتیم، پیش رفتیم و گفتیم: «ما از آن‌چه بر این سیمِ بی‌چاره گذشته خبر نداریم، لیک درخواستِ شما را برای اعتراف به این عملِ زشت بی‌پاسخ نگذاردیم. حال یا قربانی ما را بپذیرید، یا به درگاهِ الهی عفومان فرمایید.»، و قائله پایان یافت.

این است که می‌گویم نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم.


   

<< بایگانی
<< داغ
 

bertrand_elizabeth at yahoo dot com

This page is powered by Blogger.