نه پیش از برتراند بودن نمینوشتم، و نه پس از آن نخواهم نوشت.
چند صباحیست از فرط فرسودگی فرصت نمییابم تا چند خطی به چند نوایی بیافزایم که خود آن را میگذارم تا که ناگه بینندهای دلشکسته و شنوندهای گوشتشنه بازنگردد از این منزل، که بس مایهی شرمساریست و فحشخواری. دریغا که پیشتر از آن که میپنداشتم به خاموشی ناچار شدم، و محیط را چنان یافتم که نوشتن را بس عبث. پس بدین سخن هر بار از پشت بر زمین مینهم، تا هربار بر بسترِ خاموشِ من خزی تا بوی مرا دریابی. و من سالهمهسال به مقامِ نخستین بازگردم با اشکهای خاطره. و من: