احساسِ بزرگشدن کردن. نه از بابتِ آنکه تولدم بود. از این بابت که تنها زندگی میکنم. و در تنها زندگیکردن چیزهایی برای آموختن هست. چیزهایی مثلِ شجاعتِ تنها زندگی کردن.
ساده است نوازشِ سگی ولگرد شاهدِ آن بودن که چگونه زیرِ غلطکی میرود و گفتن که سگِ من نبود.
ساده است ستایشِ گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهرهجوئی از انسانی دوستداشتنش بی احساسِ عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش.
...
باری، زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم.
تست کردیم!
دلتنگیهای آدمی را باد ترانهای میخواند
رویاهایش را آسمانِ پرستاره نادیده میگیرد
و هر دانهی برفی به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنانِ ناگفته است
از حرکاتِ ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سکوت حقیقتِ ما نهفته است
حقیقتِ تو و من.
...
از بختیاریِ ماست شاید که آنچه میخواهیم یا به دست نمیآید یا از دست میگریزد.